من و چند نفر از دوستانم در محل درب شیر بودیم، حدود ساعت ۵ که هوا داشت روشن میشد، شنيديم که دشمن در ضلع شرق حمله را شروع كرده، تصميم گرفتيم برای کمک به بچهها به ضلع شرق برویم. چیزی که خیلی چشمم را گرفت، همبستگى و هماهنگى بى شكاف تك تك بچهها با هم بود. هیچکس کار خودبخودی نمیکرد. اشرفىها روح و احساس واحدى بودند در پيكرهاى مختلف. با اینکه دشمن از شرق و شمال ما را احاطه کرده بود و با وجود آتش یک طرفه و سنگین دشمن هیچکس به عقب برنگشت. بیشک اگر در آنجا تصمیم نگرفته بودیم که دربرابر تیر مستقیم نایستیم، همه تا نفر آخر مىايستادند و شهید مىشدند.
برای انتقال نفرات مجروح هر کس حاضر بود جان خودش را فدا کند تا کسی جا نماند. بهطور مشخص نزدیکی خیابان۱۰۰، حنیف و محمدرضا برای آوردن شهدا و مجروحان به صحنه رفتند، پیکر شهید مازیار (مجاهد قهرمان مسعود فضل اللهی) را محمدرضا با تعدادی از بچهها تا نیمه راه آوردند و من هم به سوی آنها دویدم و کمک کردم.
یک صحنه دیگر هم مربوط به غلامرضا بود. با اینکه نارنجک صوتی در ماشین او انداختند و همه ما فکر کردیم شهید شده یا حداقل چشم و گوشش آسیب دیده ولی از میان دودی که داخل ماشین را فراگرفته بود، یک مرتبه دیدیم که سربلند کرد و ماشین را از میان مزدوران و شلیکهای آنها بیرون کشید و نگذاشت به دست دشمن بیفتد.
یک صحنه فراموش نشدنی دیگر، صحنه رزم برادران مسئول وقديمى بود که شجاعانه ایستاده بودند در صورتیکه گلوله نزدیکیشان به زمین میخورد یا از کنارشان رد میشد ولی حتی بهصورت غریزی هم واکنش نداشتند و جلوی مزدوران متجاوز عراقی مىايستادند و شعار میدادند. دیدن آنها به من خیلی قوت قلب و شجاعت میداد.
برای انتقال نفرات مجروح هر کس حاضر بود جان خودش را فدا کند تا کسی جا نماند. بهطور مشخص نزدیکی خیابان۱۰۰، حنیف و محمدرضا برای آوردن شهدا و مجروحان به صحنه رفتند، پیکر شهید مازیار (مجاهد قهرمان مسعود فضل اللهی) را محمدرضا با تعدادی از بچهها تا نیمه راه آوردند و من هم به سوی آنها دویدم و کمک کردم.
یک صحنه دیگر هم مربوط به غلامرضا بود. با اینکه نارنجک صوتی در ماشین او انداختند و همه ما فکر کردیم شهید شده یا حداقل چشم و گوشش آسیب دیده ولی از میان دودی که داخل ماشین را فراگرفته بود، یک مرتبه دیدیم که سربلند کرد و ماشین را از میان مزدوران و شلیکهای آنها بیرون کشید و نگذاشت به دست دشمن بیفتد.
یک صحنه فراموش نشدنی دیگر، صحنه رزم برادران مسئول وقديمى بود که شجاعانه ایستاده بودند در صورتیکه گلوله نزدیکیشان به زمین میخورد یا از کنارشان رد میشد ولی حتی بهصورت غریزی هم واکنش نداشتند و جلوی مزدوران متجاوز عراقی مىايستادند و شعار میدادند. دیدن آنها به من خیلی قوت قلب و شجاعت میداد.
No comments:
Post a Comment