«میخواهم که با تمام قوا از ارزشهای سازمان دفاع کنم و در این کارزار بزرگ در کنار سایر اشرفیها در تمام صحنهها و رویاروییها هیهات مناالذله خودم را بگویم و تا آخرین قطره خونم در رکاب خواهرمریم بمانم» - از نامه مجاهد شهید نسترن عظیمی به مریم رجوی
بیقرار بود و برای پرواز رهایی لحظهشماری میکرد، تنها کلام بر لباش بیا بیا بود؛ این صدای نسترن است:
«در واقع این همون معامله خامنهایه، این همون معامله خامنهای با مالکیه که چون کار خودش رو تو قیام تو ایران تموم شده میبینه و اتفاقا ما پیام مجاهد شهید محسن دگمهچی رو همین چند وقت پیش شنیدیم. پیام ایشون به همه اشرفیها به همه اشرفنشانها و به همه مردم ایران ایستادگی، ایستادگی و ایستادگی بود و ما هم همونطور که از قبل گفتیم و الآن هم به ولیفقیه ارتجاع میگیم همین پیاممون بیا بیا بهشه. هر چی تو چنتهداری بیار، هر کاری میخوای بکن، ما ذرهیی از آرمان مون، ذرهیی از هدفمون کوتا بیا نیستیم».
«تعهد میدم که همیشه حاضر به جنگ باشم. همیشه شمشیرم آماده باشه. حاضرم، به خدا تا آخرش هستم فقط سازمان و رهبریام رو دارم. به همه چیز هم بیا بیا میگم». از نامه به رهبر مقاومت
چهار روز قبل از شهادتش گفت: «پیام ما بهعنوان مجاهد اشرفی بهعنوان زنان مجاهد اشرفی یک چیز بیشتر نیست، اونهم اینه که: ولیفقیه هر چی تو چنتهداری بیار. زرهی که سهله بیشتر از اینش رو هم بیار. ما خیلی وقته که بیا بیا مون رو گفتیم، الآن هم میگیم و تا وقتی تو رو سرنگون نکنیم مطمئن باش که ذرهیی از این مسیر و ذرهیی از این هدف مون کوتاه بیا نیستیم.
نسترن بیقرار بود. دل در گرو خلقی اسیر داشت و نبضاش همواره با آنان میتپید. در شب عاشورای سال۸۸ درحالیکه قیام در ایران جوشان و خروشان بود نوشت:
«اینجانب نسترن عظیمی در شب عاشورا و در شرایطی که خلق قهرمان، ایران را با خون پاک خود از هرگونه شرک و یزیدیان مطهر ساختند و عزم خود را جزم کردند تا یزید زمان را سرنگون سازند من هم بهعنوان مجاهد خلق که همه چیزم را فدای خلقم کردم و در مسیر عاشورا قدم گذاشتهام در شروع بهار ۷ خود را نیازمند میبینم که در مداری بسا بالاتر دوباره انتخاب کنم، دوباره به امام حسین حاضرم را بگویم و با ۱۲۰هزار شهید که اکنون خونشان به گل نشسته... عهدی دوباره میبندم و با برداشتن این قدم و هم سو با مردم ایران علیه ظلم و ستم خمینی و آل خمینی آماده و حاضر به جنگ هستم... . هیهات منا الذله. حاضر حاضر حاضر-۵-۱۰-۸۸».
وقتی نسترن عظیمی را دستگیر کردند، سال دوم کامپیوتر را میگذراند، دانشجویی فعال بود و در بسیاری از تجمعات اعتراضی دانشجویان بهخصوص در دانشگاه پلیتکنیک شرکت داشت و همین خاطر او را دستگیر کردند. نسترن مدتی را در بند ۲۰۹ بهسر برد. اما زندان اراده او را برای ادامه مبارزه به شیوه مؤثرتر جزمتر کرد. پس از آزادی از زندان، از طریق یکی از آشنایانش با مجاهدین و اشرف آشنا شد.
«تا آذر ماه ۸۵ که نیلوفر از اشرف برایم نامه داد. من نمیدانستم که سازمان وجود دارد. همین باعث کنجکاوی من شد. در اینترنت شروع کردم به سرچ و جست و جو... کم کم تصمیم گرفتم که به اشرف سفری داشته باشم و رابطهام را با سازمان قویتر کردم.
نسترن برای دیدار و آشنایی به اشرف آمد. اما در بازگشت به ایران، دستگیر شد. اما حال دیگر دنیایش عوض شده بود، آنچه در اشرف دیده بود تا اعماق وجودش رسوخ کرده و روح زلالش را سیراب کرده بود. وقتی با وثیقهیی سنگین آزاد شد، دیگر ماندن تحت آن حاکمیت ننگین و مشاهده دردهای مردم بدون اینکه بتواند کاری برای آنها بکند، برایش رنجی جانکاه و تحملناپذیر بود. او انتخابش را کرده بود، فکر ادامه تحصیل، وثیقه سنگین و تهدید دستگیری مجدد در مسیر، چیزهایی نبودند که بتوانند کمترین خللی در اراده او برای رسیدن به آنجا که برایش بیتاب بود، ایجاد کنند. او برای اشرف بیقرار بود و بهاشرف پیوست.
خودش در این مورد نوشته:
در این پروسه به این رسیدم که هیچکسی اتفاقی اشرفی نشده است. اشرف هم در خاک خلاصه نمیشود که ساده بتوان آن را بهدست آورد. برای اشرفی ماندن باید (قیمت) داد… الآن که این سعادت نصیبم شده است که در مقام یک اشرفی بتونم در این کار حضور داشته باشم تعهد… میدهم که این ۶سال پایداری را پر کنم…».
آنها که نسترن را در صحنههای نفسگیر ۶ و ۷مرداد دیده بودند چنین گواهی دادند:
«روز ۶مرداد، روز حمله به اشرف در مرداد۸۸، نسترن درصف اول بود و در مقابل مزدوران مهاجم میجنگید»
اما این بار در ۱۹فروردین، نسترن، نسترن دیگری بود. آخر او تعهد جنگ صد برابر داده و نوشته بود:
«من مجاهد خلق اشرفی با اشراف کامل به شرایط درسال قیام و خیزش متعهد میشوم که در راستای تحقق آرمانم گام بردارم و حاضرم برای تحقق آن بهایش را بپردازم این منم مجاهد خلق که فریاد سر میدهم هیهات منا الذله با عزمی راسختر از قبل در پیوند با شهیدان راه آزادی»
و این چنین بود که نسترن در حماسه فروغ اشرف در حالی که تنها ۲۴بهار را تجربه کرده بود، اما شهامت و جنگآوریش به سرداران جنگدیده و میدان آزموده میمانست؛ جنگی با دستهای خالی و تنهای بیسپر در برابر گلوله و تیربار و زرهی و هاموی باشد.
آری نسترن این چنین بر عهد و سوگند خود وفا کرد و خروش حاضر، حاضرش را در برابر دژخیمان به فریادی که طنینش تا جاودان باقی خواهد ماند مبدل ساخت.
بیقرار بود و برای پرواز رهایی لحظهشماری میکرد، تنها کلام بر لباش بیا بیا بود؛ این صدای نسترن است:
«در واقع این همون معامله خامنهایه، این همون معامله خامنهای با مالکیه که چون کار خودش رو تو قیام تو ایران تموم شده میبینه و اتفاقا ما پیام مجاهد شهید محسن دگمهچی رو همین چند وقت پیش شنیدیم. پیام ایشون به همه اشرفیها به همه اشرفنشانها و به همه مردم ایران ایستادگی، ایستادگی و ایستادگی بود و ما هم همونطور که از قبل گفتیم و الآن هم به ولیفقیه ارتجاع میگیم همین پیاممون بیا بیا بهشه. هر چی تو چنتهداری بیار، هر کاری میخوای بکن، ما ذرهیی از آرمان مون، ذرهیی از هدفمون کوتا بیا نیستیم».
«تعهد میدم که همیشه حاضر به جنگ باشم. همیشه شمشیرم آماده باشه. حاضرم، به خدا تا آخرش هستم فقط سازمان و رهبریام رو دارم. به همه چیز هم بیا بیا میگم». از نامه به رهبر مقاومت
چهار روز قبل از شهادتش گفت: «پیام ما بهعنوان مجاهد اشرفی بهعنوان زنان مجاهد اشرفی یک چیز بیشتر نیست، اونهم اینه که: ولیفقیه هر چی تو چنتهداری بیار. زرهی که سهله بیشتر از اینش رو هم بیار. ما خیلی وقته که بیا بیا مون رو گفتیم، الآن هم میگیم و تا وقتی تو رو سرنگون نکنیم مطمئن باش که ذرهیی از این مسیر و ذرهیی از این هدف مون کوتاه بیا نیستیم.
نسترن بیقرار بود. دل در گرو خلقی اسیر داشت و نبضاش همواره با آنان میتپید. در شب عاشورای سال۸۸ درحالیکه قیام در ایران جوشان و خروشان بود نوشت:
«اینجانب نسترن عظیمی در شب عاشورا و در شرایطی که خلق قهرمان، ایران را با خون پاک خود از هرگونه شرک و یزیدیان مطهر ساختند و عزم خود را جزم کردند تا یزید زمان را سرنگون سازند من هم بهعنوان مجاهد خلق که همه چیزم را فدای خلقم کردم و در مسیر عاشورا قدم گذاشتهام در شروع بهار ۷ خود را نیازمند میبینم که در مداری بسا بالاتر دوباره انتخاب کنم، دوباره به امام حسین حاضرم را بگویم و با ۱۲۰هزار شهید که اکنون خونشان به گل نشسته... عهدی دوباره میبندم و با برداشتن این قدم و هم سو با مردم ایران علیه ظلم و ستم خمینی و آل خمینی آماده و حاضر به جنگ هستم... . هیهات منا الذله. حاضر حاضر حاضر-۵-۱۰-۸۸».
وقتی نسترن عظیمی را دستگیر کردند، سال دوم کامپیوتر را میگذراند، دانشجویی فعال بود و در بسیاری از تجمعات اعتراضی دانشجویان بهخصوص در دانشگاه پلیتکنیک شرکت داشت و همین خاطر او را دستگیر کردند. نسترن مدتی را در بند ۲۰۹ بهسر برد. اما زندان اراده او را برای ادامه مبارزه به شیوه مؤثرتر جزمتر کرد. پس از آزادی از زندان، از طریق یکی از آشنایانش با مجاهدین و اشرف آشنا شد.
«تا آذر ماه ۸۵ که نیلوفر از اشرف برایم نامه داد. من نمیدانستم که سازمان وجود دارد. همین باعث کنجکاوی من شد. در اینترنت شروع کردم به سرچ و جست و جو... کم کم تصمیم گرفتم که به اشرف سفری داشته باشم و رابطهام را با سازمان قویتر کردم.
نسترن برای دیدار و آشنایی به اشرف آمد. اما در بازگشت به ایران، دستگیر شد. اما حال دیگر دنیایش عوض شده بود، آنچه در اشرف دیده بود تا اعماق وجودش رسوخ کرده و روح زلالش را سیراب کرده بود. وقتی با وثیقهیی سنگین آزاد شد، دیگر ماندن تحت آن حاکمیت ننگین و مشاهده دردهای مردم بدون اینکه بتواند کاری برای آنها بکند، برایش رنجی جانکاه و تحملناپذیر بود. او انتخابش را کرده بود، فکر ادامه تحصیل، وثیقه سنگین و تهدید دستگیری مجدد در مسیر، چیزهایی نبودند که بتوانند کمترین خللی در اراده او برای رسیدن به آنجا که برایش بیتاب بود، ایجاد کنند. او برای اشرف بیقرار بود و بهاشرف پیوست.
خودش در این مورد نوشته:
در این پروسه به این رسیدم که هیچکسی اتفاقی اشرفی نشده است. اشرف هم در خاک خلاصه نمیشود که ساده بتوان آن را بهدست آورد. برای اشرفی ماندن باید (قیمت) داد… الآن که این سعادت نصیبم شده است که در مقام یک اشرفی بتونم در این کار حضور داشته باشم تعهد… میدهم که این ۶سال پایداری را پر کنم…».
آنها که نسترن را در صحنههای نفسگیر ۶ و ۷مرداد دیده بودند چنین گواهی دادند:
«روز ۶مرداد، روز حمله به اشرف در مرداد۸۸، نسترن درصف اول بود و در مقابل مزدوران مهاجم میجنگید»
اما این بار در ۱۹فروردین، نسترن، نسترن دیگری بود. آخر او تعهد جنگ صد برابر داده و نوشته بود:
«من مجاهد خلق اشرفی با اشراف کامل به شرایط درسال قیام و خیزش متعهد میشوم که در راستای تحقق آرمانم گام بردارم و حاضرم برای تحقق آن بهایش را بپردازم این منم مجاهد خلق که فریاد سر میدهم هیهات منا الذله با عزمی راسختر از قبل در پیوند با شهیدان راه آزادی»
و این چنین بود که نسترن در حماسه فروغ اشرف در حالی که تنها ۲۴بهار را تجربه کرده بود، اما شهامت و جنگآوریش به سرداران جنگدیده و میدان آزموده میمانست؛ جنگی با دستهای خالی و تنهای بیسپر در برابر گلوله و تیربار و زرهی و هاموی باشد.
آری نسترن این چنین بر عهد و سوگند خود وفا کرد و خروش حاضر، حاضرش را در برابر دژخیمان به فریادی که طنینش تا جاودان باقی خواهد ماند مبدل ساخت.