Saturday 21 May 2011

مهربان و شجاع، همیشه با لبخند…

مجید، مجاهد قهرمان مجید عبادیان، راننده آیفای ما بود که نفرات را در صحنه جابجا می‌کرد. او در صحنه خیلی درخشید. در اولین رويارويى با دشمن مهاجم، درعین این‌که با آيفايى كه دستش بود كار انتقال مجروحان و ديگر جابجائيهاى فورى را انجام مى‌داد. در همان حال بی‌باک و نترس به مقابله و ايستادن در برابر مزدوران پرداخته و مانع پیشروی آنها می‌شد. من مشغول گرفتن عکس بودم و در پشت آیفایی که مجید رانندگی می‌کرد نشسته بودم و همزمان با جابجایی در صحنه، از درگیریها و... عکس می‌گرفتم. اولین سری عکسها را که مى‌خواستم به پشت صحنه ببرم دو مجروح داشتیم و یک نفر دیگرکه محدودیت تحرک در صحنه داشت. مجید با دلسوزی تمام به آنها کمک کرد تا سوار آیفا شوند و آنها را به پشت صحنه رساند. در مدتی که من مشغول دادن فیلمها بودم مجید خودجوش نفرات را به امداد رساند و در طول خیابان ۱۰۰ تا قبل از میدان لاله با مشاهده هر مجروحی که از صحنه آورده می‌شد او بی‌قرار بود و مجروحان را به امداد می‌رساند. با شنیدن خبر شهادت زهیر و حنیف خیلی به هم ریخته بود و در موقعی که خواهر… را دید با بغض از آنها یاد کرد و با تمام وجود ناراحت بود.

وقتی مجدد به صحنه برگشتیم در حال عبور از لبه یکی از نقاط درگیری بودیم که به سمت ما شلیک شد، مجید با مهارت خودرو را جابجا کرد و در حالی که از تیررس دشمن دور می‌شدیم مجدد مورد اصابت یک رگبار دیگر قرار گرفتیم که یک تیر به مجید اصابت کرد و مجروح شد و سرش روی فرمان افتاد اما تا زمان انتقال به پشت صحنه حتی کوچکترین ناله‌ای نکرد. لحظاتی بعد یکی از بچه‌ها که از فاصله، شاهد وضعیت مجید بود تعریف کرد: در حالی که نيروهاى مكانيزه دشمن با هاموی و بی‌ام پی به همراه یک گروه ۲۰-۱۵نفره پیاده درحال شلیک مستقیم با تیربار و تفنگهای کلاش، در حال پیشروی بودند و از جبهه شمال خاکریز میدان تیر مسير را باز کرده و مجاهدین را به‌شهادت رسانده و زخمیها را تمام کش می‌کردند و جلو مي‌رفتند، دیدم مجید عبادیان درحال رانندگی روی فرمان آیفا می‌باشد و پشت آیفا نیز تعدادی از نفرات زخمی و مجروح هستند به‌نحوی که مشخص بود گویی مشکلی دارد... فکر کردم مشکل فنی خودرو است.. ولی ناگهان متوجه شدم که مجید گلوله خورده و در حال جراحت هم‌چنان به مأموریت انتقال مجروحان به بیرون از صحنه ادامه می‌داد. این از نمونه‌های دلاوری و رزم صد برابر مجید بود. مجید را وقتی هم به امداد منتقل کردیم، و قبل از انتقال به بعقوبه بی‌سر و صدا روی تخت دراز کشیده بود در حالی که رنگ او سفید شده بود و معلوم بود خون زیادی از او رفته اما هم‌چنان لبخند برلب، هیچ شکوه و آه‌و‌ناله‌یی نمی‌کرد و به ما می‌گفت خوب می‌شوم و به صحنه برمی‌گردم. شنیدم در بعقوبه هم در اوج جراحت و عدم رسیدگی، هم‌چنان لبخند برلب بود. بعداً خبر شهادتش را در بیمارستان بعقوبه شنیدم. یادش تا ابد شاداب و ماندگار است، بدرود مجید قهرمان بدرود…

No comments:

Post a Comment