Saturday, 4 June 2011

پرستویی که با بهار آمد و با بهار رفت - مروری بر زندگی کوتاه جاودانه‌فروغ اشرف، مجاهد شهید فائزه رجبی

تولد: ۱۰فروردین ۱۳۷۰-
شهادت: ۱۹فروردین ۱۳۹۰- اشرف


«خواهر مریم… نمی‌دانم برنامه‌ای را که هستی و شقایق با هم اجرا کردند، دیدید نه؟ اما می‌خواستم بگم که نصف حرفهایی که شقایق می‌زد، من شبها با خدای خودم و با شما همین جملات را تکرار می‌کردم و همین راز و نیاز را با خدای خودم می‌کردم». از نامه فائزه به مریم رجوی

«خواهر مریم نمی‌گم که هنوز شهادت پدرم برام سخت نیست و هنوز کامل ازش عبور کردم، هرازگاهی لحظات حسرت بودنش را می‌خورم، اما بخدا همه‌اش از شما و برادر مسعود انگیزه می‌گیرم. بعضاً به این فکر می‌کنم که اگر من شما را نداشتم و اگر در ایران بودم، حتماً یعنی صددرصد دیوانه می‌شدم چون من پدرم را بیش از همه دوست داشتم».
از نامه‌اش به مریم رجوی – تیرماه ۸۹

فائزه از وقتی خودش را شناخته بود، پدرش را پشت میله‌های زندان دیده بود. اما پدرش شهید عبدالرضا رجبی قبل از آن که دژخیمان خونش را بریزند، بذر یک عشق را در سینه فائزه و دیگر فرزندانش کاشته بود، عشق به آزادی و به آنها گفته بود که این عشق در جایی به نام اشرف و در دو نام، مسعود و مریم تجسم یافته است. و فائزه عاشق و عطشناک در حالی که هنوز بسیار جوان بود برای یافتن آن گوهر نایاب پای در سفر نهاد و به اشرف رسید و از همان آغاز گویی برای رسیدن به نهایت این راه، راه اشرف بسیار شتاب داشت.

او در حالی که چون هنوز به سن قانونی نرسیده و در آموزشگاه اشرف به تحصیل مشغول بود در نامه‌ای به خانم مژگان پارسایی، التماس می‌کند که او را هر چه زودتر به جمع رزمندگان بفرستند:
«… خواهر مژگان التماس می‌کنم قول می‌دهم مجاهد خلقی باشم عین بابام عین حجت زمانی یک درخواست جدی که دارم این‌که بگذارید… به ارتش برویم خواهش می‌کنم با عرض معذرت ازاینکه وقت شما را گرفتم
با تشکر فراوان فائزه رجبی هنرجوی آموزشگاه پارسیان»

و این چنین بود که فائزه، بی‌تاب و شتابان، ره صدساله را یک شبه پیمود و در حالی که فقط ۲۰بهار بیشتر از عمرش نمی‌گذشت، به کهکشان شهیدان و به پدرش که او را آن همه دوست داشت پیوست. پرستویی که روز ۱۰فروردین ۱۳۷۰ به این زمین خاکی آمده بود، در ۱۹فروردین به آسمانی که می‌خواست پرکشید.

No comments:

Post a Comment