اين نويسنده چند دهه اززندگيش را در زندانهاي رژيم آخوندي گذارند و از نزديك شاهدشكنجه و شهادت نزديك ترين يارانش در زندان اوين و فزلحصاربود .
بعد از آزادي از زندان به ارتش آزادي بخش پيوست
اينكه ابراهيم ايستاد، آتش در مقامش باغي شد و نمرود افتاد.
در فرهنگ نظام هاي خودكامه «آتش» نه وسيلهيي براي «افروختن» و شكستن سرما و تاريكي, كه ابزاري براي «سوختن» و مجازات «خطا»كاران بوده است. همچنانكه «ژاندارك» قهرمان ملي فرانسه را بهجرم ارتداد از ولايت كليسا و «خطا»ي ميهن پرستي, زنده در آتش سوزاندند و جماعتي آرام! به تماشا نشستند.
برخي هم «آتش»را وسيلهيي براي آزمايش «گنهكاران» و «عاصيان» ميدانستند، مانند آتشي كه ابراهيم، نخستين منادي وحدت را در آغوش گرفت و بر صدق و صفاي سياوش، قهرمان اسطورهيي ايران گواهي داد. گناه ابراهيم, شكستن بتهاي جاهلي و جرم سياوش، امانتداري و مقاومت در برابر هيولاي جنسي بود. حضرت ابراهيم بت بزرگ را شكست و بتبچههاي يتيم با هزار نيرنگ و شعبده تلاش كردند با شيطان سازي, حضرتش را به جرم فرقه و تفرقه و عصيان بر خدايان, در آتش و محاصره, براندازند. اما ابراهيم ايستاد و فريادي شد بر بيداد زمانه، كه: «اف لكم لما تعبدون». (اف بر شما و هر آنچه را كه ميپرستيد)
هر چه آتش بيشتر, محاصره بيشتر و حريق، شعله ورتر شد او هم با فريادي آتشين از شكستن بقاياي بت و بتخانهها گفت: «تالله, لاكيدنّ اصنامكم».
نتيجه اينكه ابراهيم ايستاد، آتش در مقامش باغي شد و نمرود افتاد.
[«آتش» و «باغ»!تركيبي بسيار غريب و عجيب و ناآشنا. موضوعي كه از قديم با ترديد و ناباوري به آن نگاه ميكردم و نميدانستم چهطور ممكن است «آتش» گلستان شود]
اما داستان سياوش، يادگار باوقار رستم دستان كه آميزهيي از صلح و صلابت و پاكدامني بود. همان كه كينه و سوداي خام «سودابه» را با صبري آتشين فرونشاند و چه غريب و نجيب و مظلومانه در خون نشست. «سودابه» نامادري و «گرسيوز» عموي همسرش بود كه از فرط حسادت نقشة قتلش را كشيد. جنگاوري كه خبر مرگش جهاني را خراب و جماعتي را در آتش انتقامش بيتاب كرد.
ز دلها همه ترس بيرون كنيــــــد
زمين را ز خون رود جيحون كنيد
به يزدان كه تا در جــــهان زندهام
به كيـــــــن سياوش دل آكندهام
بعدها خواجة شيراز در پاسخ كساني كه در جوال «فاميل الدنگ» سياوش رفتند گفت:
شاه تركان سخن مدعيان ميشنـــود
شرمي از مظلمة خون سياووشش باد
چند سال پيش مطلبي از آقاي دكتر «كريم قصيم» خواندم كه در آن«اشرف» را به «سياوشگرد» تشبيه كرده بودند. كاري بسيار زيبا, با ارزش و اسباب غرور و افتخار و مسئوليت براي همة اشرفيان. «سياوش گرد» هم مانند «اشرف»در زميني خشك و بي آب و علف ساخته شد. سرزمين صلح و صلابت و سرزندگي كه البته كانون رويش و خيزش و سازندگي شد. از ساير توصيفات «سياوشگرد» ميگذرم و بازميگردم به ماجراي آزمايش«آتش» براي «عاصيان» روزگار خودمان در روزهاي پاياني سال 2011 ميلادي. يعني 580سال پس از «ژاندارك» و هزاران سال پس از «ابراهيم بتشكن» در سرزمين سياوشان.
در روزگاري كه خودكامهيي در عراق, هزار «ژاندارك» مسلمان و لشكري از سياوشان را بهجرم شكستن بت بزرگ ـ خميني ـ و سرخم نكردن در برابر بت كوچكترـ خامنهاي ـ و بتبچههاي عراقياش در حصار تهديد و توطئه و آتش نگه داشته است.
آتش محاصره در فوريه 2009 روشن شد و هر روز شعلهور و تنگتر گرديد. يك روز همة وسايل سرمايش و گرمايش و مايحتاج ضروري را تحت عنوان «كالاي لوكس»! توقيف و ممنوع الورود كردند, يك روز قطع برق، روز بعدكاشتن دهها مترسك كثيف و بددهان در اطراف محل كار و استراحت، بعد هم كشتار و توقيف دارو و امكانات پزشكي.
آري! ديروز گلوي گلها را با گلوله شكافتند و با قطع كامل سوخت و برق و دارو و امكانات درماني, گلواژهها را نيز به آتش سپردند. در اين آتش دهها تن از مجروحان و ياران بيمارمان مثل شمع در كنارمان سوختند و جهان فقط «تماشا» كرد. از مهدي فتحي تا مهدي افتخاري و از صبا هفتبرادران تا محسن حاجيان و خواهري كه پيكر بيجانش گروگان و گرفتار مزدوران شد.
اما اشرف ايستاد و در منتهاي تنگنا و توطئه و آتش فرياد بركشيد: «تالله, لاكيدن اصنامكم». به خدا همة بتهايتان را ميشكنم. در اين آتش اشرف جوشيد, زمين شكوفا شد و سياوشان دوباره روييدند.
حالا معناي «باغ» و «آتش» را خوب ميفهمم. گمان ميكنم اين بار رابطة افزايش حريق و رويش باغ از داغ و خاكستر را، ديگران هم ديدند و جهان هم فهميد كه سياوشان در آتش، نه تبخير كه باز هم شكفته و تكثير ميشوند.
با خبر طراوت باغ, بت ولايت در تهران دوباره فعال شد. او كه از كشتار و قطع سوخت و دارو و . . . طرفي نبسته بود, راه ورود چوب و هيزم و زغال را هم بست و اينبار با بالا بردن شمشير چوبي«ضربالاجل»و «جابهجايي»، به ميدان آمد. هزار شگفتي و حيرت از اين همه خامي و خرفتي و بلاهت! نميدانم دستگاه عريض و طويل ولايت, اينهمه رخوت و حماقت را از كجا و چگونه گردآوري كردهاست. آخر كسي كه در برابر بت «خميني» كه هزار هزار ميكشت و ميدريد, سر خم نكرد, چطور ممكن است در برابر بت شكستة خامنهاي و بتبچههايش در عراق سجده كند؟! مگر نديدندكه چگونه «ياران صبر» با «سوختن» و «افروختن», «آتش» را به «باغ» و آتشفشان تنگنا و تاريكي را به گلستاني از گشايش و نور تبديل كردهاند؟
البته هنوز آتش وسيلة آزمايش است و عيار هر كس در آتش محك ميخورد. آتش مقابله با هيولاي نيمهجاني كه با همة «دود و دم» و ادعاهايش از اسم «اشرف» وحشت دارد و خوب ميداند دوران صبر و خويشتنداري مجاهدانش بهسر آمده و اينبار سياوشان نه «بت» كه «بتخانه» را ويران ميكنند.
بيچاره بت بچه هايي كه «سرود ابراهيم در آتش» را باور نداشتند و نميدانستند ارادههاي پولادين در آتش آبديده ميشوند.
محمود رويايي
هموطنان براي تضمين حفاظت و نجات جان ساكنان اشرف پتيشن را امضا كنيد زيرا ليست تروريستي تنها بهانه مالكي براي اين جنايت است.
براي امضا لايك كردن كافي نيست اسم و ايميل خود را وارد كرده و روي دكمه سبز ساين پتيشن كليك كنيد. مشخصات شما مخفي باقي مي ماند.
No comments:
Post a Comment