«آری این بود پایان آرزوهایم، یعنی یک مجاهد باشم»
زندانی سیاسی به مدت ده سال از ۱۲فروردین ۶۱، تا اول بهمن ۷۰
از شکنجهگاه خمینی آزاد شد اما یاد یاران سر بدار ۶۷، دمی آرامش نمیگذاشت. به سرعت به زیارت مزار یاران در بهشت زهرا شتافت. این خاطره را خودش در مصاحبه با سیمای آزادی چنین بازگو کرد:
«شب تا صبح توی خونه خوابم نمیبرد. توی راهروی خونه قدم میزدم. مستمر چهره بچهها میآمد جلوی چشمم. تصمیم گرفتم صبح یک سری برم مزار بچهها رو توی بهشت زهرا به هر قیمت پیدا کنم. آدرس خیلی از قبرهای بچهها را از قبل گرفته بودم. رفتم بهشت زهرا. گشتم مسیر تکتک قبرها را طبق شمارش چک کردم. همینطوری که رسیدم به مزار پرویز سلیمی. پرویز سلیمی دوستی بود که سالیان سال در زندان با او بودم. به او گفتم یادت میاد صدام کردی گفتی که شرایط سختی پیش داریم احتمال دارد رژیم دست به قتلعام زندانیان بزند. یک شماره تلفن به من دادی و گفتی اگر احیاناً آزاد شدی از طریق این شماره تلفن وصل بشو به سازمان. … نمیدانم شاید یکساعت دو ساعت قدم میزدم. با تکتک بچهها صحبت میکردم. آمدم از مزار بیرون… وقتی برمیگشتم احساس میکردم تکتک بچهها از توی قبر اومدن بیرون با من خداحافظی میکنند. من براشون دست تکون میدادم میگفتم پیامتون رو برای سازمان میبرم. اگرچه شما لایقتر از من بودین که به سازمان بپیوندید. ولی شاید این بار امانت به دوش من گذاشته شده».
تولد: ۱۳۴۰- تهران
شهادت: فروردین ۱۳۹۰
پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران: ۱۷فروردین ۷۲
علیرضا فرزند یک خانواده زحمتکش از تهران، از سال ۵۶ به امواج تظاهرات ضدسلطنتی پیوست.
پس از انقلاب ضدسلطنتی با دیدن حقپوشیها و خیانتهای خمینی به آزادی و انقلاب مردم، به مجاهدین پیوست.
او در کسوت یک هوادار مجاهدین، در سالهای فاز سیاسی همچون یک میلیشیا فعالیت کرد. در فروردین ۶۱ دستگیر شد و مدت ده سال را در زندانهای اوین و گوهردشت و قزلحصار با رنج و سختی بسیار گذراند.
سالهای زندان علیرضا از سختترین سالهای اسارت تاریخ زندانیان سیاسی جهان بود. سالهای اعدامهای پس از سی خرداد و پنج مهر. سالهای شکنجههای وحشیانه. سالهای قفس و قبر، سالهای نارنجک انداختن در سلولهای زندانیان. سالهای سبعیتهای لاجوردی، و سالهای قتلعام سیاه ۶۷. اما علیرضا پس از تحمل همه رنجهای این دوره ده ساله، و پس از آزادی، باز بیتابانه و شوریده حال، به سوی مجاهدین پرکشید و بعد از تلاش مستمر، سرانجام در سال ۷۲ خود را به ارتش آزادیبخش رساند تا بنیان این رژیم ددمنش را از خاک میهنش برکند.
تحول عظیم علیرضا در اثر انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین بود. چرا که او این انقلاب را راه سرنگون کردن رژیم آخوندی و راه درمان دردهای مردم میدانست. او خود تجربه این سالهای مبارزه و آبدیده شدن در کوره انقلاب مریم را چنین نوشته است:
«آری این بود پایان آرزوهایم یعنی یک مجاهد باشم. طی این سالیان فهمیدم که مجاهدین آدمهای عجیب و غریبی و یا اسطورهای نیستند. ما انسانهایی هستیم بسیار معمولی ولی با یک تفاوت. آن هم در داشتن ارادههایی شگرف، ارادهای که میتواند با غول دوران (اندیشه جنسیت) در بیفتد. ارادهای که کوهها را جابجا میکند. ارادهای که، هر نمیتوان را به باید تبدیل میکند. ارادهای که تسلیم هیچ تعادل قوایی نمیشود. این اراده چیزی نیست جز در دست داشتن سلاحی بهنام انقلاب».
سالهای پس از پیوستن، سالهای مبارزه بود. سالهای تلاش و کار در ارتش آزادی. مانورها، و فعالیتهای مستمر در کسوت یک رزمنده ارتش آزادی.
اما دوران پایانی زندگی علیرضا نیز شکوهی دیگر داشت. چرا که دوران پایداری در اشرف، پس از بمبارانهای مهیب تاریخ درجنگ منطقه بود. و دورانی که رژیم ولایتفقیه تمام تلاشش را برای نابودی ارتش آزادی و برکندن اشرف انجام میداد. اما علیرضا یکی از پایداران تا به آخر بود. و تمام آزمایشات و سختیهای این دوران را با سرفرازی طی کرد. از جمله اوجهای بلند این پایداری، یکی حمله شش وهفت مرداد ۸۸ بود که علیرضا یکی از رزمندگان مقاومت آن نبرد بود. او سوگند خورد که در تمامی مراحل این پایداری جانانه بایستد و پایداری کند و چنین کرد.
«مگر جان من با ارزشتر و یا اینکه خون من از دیگر شهدا رنگینتر است؟ درجایی که روزانه، دهها نفر از فرزندان این مرز و بوم را به قتلگاه میبرند و بعد از شکنجه و تجاوزات آنچنانی در پشت کهریزک به خاک میسپارند بطوری که طعمه حیوانات وحشی میشوند آیا جا دارد من لحظهای مکث بر سر جان و خون خودم داشته باشم؟ اگرچه خیلی درد دل دارم ولی اگر زنده بودم و قسمت بود آن را در چادر خاوران میگویم. ولی اگر شهید شدم دلم میخواهد به تمام خلق قهرمان بگویی به خدا شبی نبود این مجاهدین بدون فکر کردن به رنج و اسارت آنها و خون دل خوردن سر بر بالش بگذارند. و تنها و تنها باید با دادن خون این مسیر را باز کرد. علیرضا طاهرلو ۸۸/۶/۴».
آری! سرانجام، زندانی ده ساله اسارتگاههای اوین وگوهر دشت و قزلحصار، پس از طی یک زندگی سراسر رنج و پایداری و استقامت، در راه دفاع از برج مدافع آزادی ایران یعنیاشرف، با دست خالی به مصاف جلادان خامنهای رفت و سرفرازانه سینه سپر کرد و قهرمانانه بهشهادت رسید.
سلام بر او روزی کهزاده شد. روزی که رنجهای شکنجه و بند و زندان را طی کرد و روزی که برای نجات خلقش سوگند خورد و روزی که پایداری کرد و در دفاع از اشرف به خاک افتاد، و روزی که دوباره در هیاهوی شاد پیروزی مردم ایران، حضور خواهد یافت.
دوستان عزيز فقط 21روز به پايان ضرب الاجل باقي مانده است لطفا براي دفاع از اشرفيهاي قهرمان پتيشن را امضا كنيد و دست از فعاليت و حمايتهاي خود برنداريد . زمان در حال گذر است و چيزي به پايان ضرب الاجل باقي نمانده است
No comments:
Post a Comment